مجموعه داستان به جهنم اثری خواندنی از خشایار مصطفوی...
قسمتی از کتاب :
صبح که چشماناش را باز کرد، احساس کرد چیزی گم شده است یا باید
چیزی را بیاد آورد که نمیآورد. رغبتی برای بلند شدن از رختخواب نداشت. بلند
میشد که چه کند؟ باران، از صدا یا بویش میشد فهمید که هنوز میبارد. چهار
روز متوالی، از وقتی به شمال آمده بودند، یکسره و پیوسته باریده بود و او و
همسراش را در ویلا زندانی کرده بود. احتمالا در بیرون، آب همه جا را فراگرفته
بود. میتوانست پیش خود تصور کند، پیادهروهای گلی، خیابانهای خالی
نمناک، خیس شدن لباسها و خشک نشدن، عطسهها و سرفههای خشک،
« بد موقعی و برای مسافرت انتخاب کردم » : برای چندمین بار به خود گفت...
:: برچسبها:
داستان ,
دانلود ,
کتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0