می تَراوَد مَهتاب می درخشد شَب تاب، نیست یک دَم شِکَنَد خواب به چشمِ کَس ولیک غَمِ این خُفته ی چند خواب در چشمِ تَرَم می شکند. نگران با من اِستاده سَحَر صبح می خواهد از من کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم این قومِ به جانْ باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از رَهِ این سفرم می شکند...نیما یوشیج