مقدمه :
بديهي است
، بازيگري انساني ترين هنرهاست . از آن جهت كه همدم روح ، كالبد ، پديده ها و جهان
پيرامون آدمياست ، به مكاشفه اي ميماند كه جز با از ميان بردن موانع بازدارنده و
آزار دهنده موجود در كار انسان نمايشگر ، امكان بروز نخواهد يافت .
بازيگري فن
مقابله آدميبا خود است و يافتن يا ايجاد بهانه اي براي تسلط نقش بر بازيگر .
چگونه ايفاي نقش كنم ؟
اين پرسشي
است كه هر بازيگر از خود در ابتداي كارش بر روي متن نمايشنامه و كاراكتري كه قرار
است بازي كند ، ميپرسد و با استفاده از دانش علميو تجربي خود سعي ميكند كه به
آن پاسخ دهد . در واقع او براي شخصيت پردازي درست نياز به دانش و تجربه تئائري
دارد و در اين ميان تئوريهاي موجود تئائر نقش ويژهاي را ايفا ميكند . احتمالاً
تئوري از زمانيكه علم رو به پيشرفت گذاشته
است اهميت بيشتري پيدا كرده است و در واقع هر تئوري چكيده تجربيات و آموخته هاي يك
يا چند نسل از پيشينيان است ، پس بايستي با تأمل و احتراميخاص با آنها برخورد
كنيم . نكته ديگر اينكه ما بواسطه همين تئوريهاست كه ميتوانيم به تجربيات جديد
دست پيدا كنيم و همين تئوريها هستند كه اندوخته علميما را تشكيل ميدهند و گاهي
اوقات نيز با توجه به شرايط بايستي حذف و تعديل شوند .
بارها و
بارها از كارگردانم شنيدم كه ميگفت : بازيگر نبايد نقش را بازي كند ، او ابزاري
است در خدمت نقش ، پس بگذاريد نقش شما را بازي كند . براي رسيدن به اين نظريه و
عمل كردن به آن دست به تجربه اي نو زديم .
در اين
تجربه جديد براي رسيدن به شيوه اجرايي مورد نظر كارگران مجبور بوديم كه بعضي از
تئوري ها را به شكلي تعديل و يا حذف كنيم . اين قضيه در ابتدا باعث بوجود آمدن
اختلاف نظر بين اعضا گروه شد . زيرا عده اي بر اين عقيده بودند كه ماحق نداريم در
تئوريها دست ببريم و بايد آنها را بطور كامل بپذيريم و بقيه عكس اين نظر را داشتند
ولي كارگران براي آنها اين موضوع را توضيح داد و گفت : كه قصد ما ناديده گرفتن و
زير پا گذاشتن اصول نيست و مـا فقط ميخواهيم تجربه اي جديدي را به انجام برسانيم.
اين شيوه
اجرايي كه ما ميخواستيم تجربه كنيم و اين
نحوه بازي گرفتن از بازيگران براي من بسيار جالب بود و با انگيزه بدست آوردن تجربه
اي نو و گرانبها كار را شروع كرديم . در اين شيوه كارگردان متذكر ميشود كه ؛ براي
جان بخشيدن به يك نقش و يك صحنه بايد به اندازه كافي از قوه تخيل بهره مند باشيد
تا بتوانيد مجذوب مشكلات و گرفتاريهاي دنياي تخيلي نقش بشويد و نه درگير
گرفتاريهاي حقيقي – واقعي
دنياي بازيگري خودتان . اساس بازيگري باوراندن است .
در اين
راستا ، استانيسلاوسكي هم به شاگردانش ياد داد كه از « اگر سحر آميز » استفاده
كنند تا در فكر كردن و عمل كردن به كلمات ، موفقيت اجراي كامل نقش را كسب كنند و
شرايط مفروض به همان مقدار « اگر » واقعي شود ، در دنياي خيالي صحنه بازيگر به آن
چيزي تبديل ميشود كه نويسنده خواسته است . عاشق ، دوست ، دشمن ، والد ، بردار ،
خواهر و …. بايد طوري عمل كرد كه در صورت حقيقي بودن
مسئله رفتار ميكرديم . به عبارت ديگر ، موقع هنرپيشگي توجهمان را معطوف مشكلات
نقش كنيم طوري كه اگر مشكلات خودمان بودند . عمل ميكرديم و تمام نيروهايمان را
صرف پيدا كردن راه حل ميكرديم . اگر نتوانيم اين اطمينان را در خود ايجاد كنيم ،
انتظار نداشته باشيم كه تماشاچي اين كار را بكند .
آلانازيمف (Alla Nazimova) ، بازيگر زن اوايل قرن بيستم كه به خاطر
چگونگي برداشتش از شخصيتهاي ايبسن معروفيت داشت ، ميگفت : « اول ، آخر و هميشه،
يك بازيگر بايد قوه تخيل داشته باشد ، بدون قوه تخيل بهتر است كه يك واكسي باشد تا
يك هنر پيشه » .
فصل اول
آثاي
نصرالله قادري عضو هيأت علميدانشگاه هنر و عضو AICT است . او فارغ التحصيل سينما با گرايش كارگرداني و كارشناسي ارشد
كارگرداني تئاتر است . از جمله آثار او ميتوان كتابها ذيل را نام برد:
وقت
پيچاپيچ – محرمانه ـ گلي براي هيوا ـ افسانه ليليث – بمن دروغ بگو – زخمه بر زخم – مثل هميشه – زندگي در تئاتر – هرا – غم عشق – مؤخره بسوي دمشق – زخم كهنه قبيله من – اسفنكس – زن ، مذهب ، نسل آينده در آثار برگمن – فريادها و نجواهاي دختر ترسا – حكايت باور نكردني بردار شدن سنساره – آناتوميساختار درام.
وي همچنين
كارهاي زيادي را كارگرداني كرده است از آنجمله :
اسم شب – قابيل – فلق – اسفنكس – افسانه ليليث – آخرين نوار كراپ – بازي تابلو
– آخر شاپركها – محرمانه – يحيي – هرا – غم عشق –افسانه پدر
– حديث آصف زهر خورده از بهر آنكه راست كردار
بود – آه ، مريم مقدس – سنساره – گاهي اوقات
براي زنده ماندن بايد مرد – هنگاميكه
آسمان شكافت .
همچنين چند
فيلم ساخته به نامهاي : شيخ اشراق – برادر ،
برادر ـ نبض گل سرخ و تجربياتي در بازيگري تئاتر دارد مانند : بامها و زير بامها – آندروا – فلق – اسفنكس
– افسانه ليليث – آخرين نوار كراپ – قابيل – هديه و يحيي – او بيش از صدها مقاله ، نقد تحقيق و پژوهش در مجلات سينمايي ،
ادبي و تئاتري به رشته تحرير درآورده است .
آقاي قادري
در تماميكارهايش يك تم ثابت با اشكال متفاوت ( از نظر موضوع ) در حال تكرار شدن است
و آن اين است كه اين نويسنده معتقد است همه مردان بچه هاي بزرگي هستند كه ريش و
سبيل در آورده اند و بچه زنان هستند و اگر مادر نباشد بچه ها سرگردان ميشوند و
منظر او به « زن» به عنوان بهترين خلقت و اسطوره مادر زايشي است كه ريشه در فرهنگ
ايران زمين دارد . نكته بعدي اينكه هميشه در كارهاي او ماه سرخ ميدرخشد و بر اين
نكته تأكيد دارد، ماه يا در صحنه قابل رؤيت است مثل هرا ، يا از آن صحبت ميشود
مثل بمن دروغ بگو ، مسئله ماه و نمايش آن در صحنه ريشه در اساطير و افسانه هاي
ايران دارد و همچنين تأثيري است كه كامو بر آقاي قادري دارد .
نكته سوم
اينكه : چه در نمايشنامه هاي فلسفي اش و چه در نمايشنامه هاي صاحب تز اجتماعي اش و
چه در نمايشنامه هاي سياسي اش عنصر اصلي تفكرش سياست است . او همه چيز را سياسي
مطرح ميكند پس بايد به سياست زمان حال ، دقت كرد چون او معتقد است كه اساساً هنري
كه به زمان خودش پاسخ ندهد اصلاً به درد نميخورد.
چهارمين
نكته مورد اشاره در كارهاي او مسئله « سكوت خدا » است . اينكه چرا خدا ساكت است و
در مقابل بي عدالتي ها هيچ كاري نميكند . به عنوان مثال ميتوان ديالوگهايي از
هرا و غم عشق اشاره كرد . منتقدين در نقد آثار اين نويسنده با نشانه شناسي او مشكل
دارند . همچنين سردرگم ميشوند كه كسي كه ميتواند با زبان فاخر مثل هرا بنويسد
چرا بايد نمايشنامه اي مثل پدر يا بمن دروغ بگو را بنويسد.
حال بهتر
است كميبه پس زمينه ذهني ايشان اشاره كنم به اينكه در ابتدا تحصيلات ديني داشته
است و دين و مذهب شيعه مشخصاً پي رنگ ذهني اين نويسينده و كارگردان باشد و اينكه
او كرد است ، كرد تبعيدي و چون رانده شده از خانه است دائماً در پي بازگشت به خانه
مادر و مأواي خويش است و در تمام دوران تبعيد به دليل شرايط سخت اقتصادي خانواده
پدر و مادر هر دو مجبور به كار بودند و او در دامان مادر بزرگ پرورش يافته است و
به ياد داشته باشيد كه نژاد كرد عصيانگر و خروشنده است ولي او كردي است كه تباري
صوفي دارد پس آرامش صوفيه هم در ذهنش هست ، اما شيعه است ، پس ارادت خاصي به علي
بن ابيطالب ( ع ) و فرزندش حسين بن علي ( ع ) دارد .
از سوي
ديگر او به شدت تحت تأثير آگوست استريندبرگ است جمع اين تضادها جذاب است چون نه
تنها در مصاحبه ها و مقالاتش به اين موضوع اقرار ميكند بلكه در اجرا نمايشهايش هم
عكس او را ميگذارد و حتي از كارگردانهاي ديگر هم ميخواهد كه اين كار را بكنند (
كسان ديگري كه ميخواهند متن او را كارگرداني كنند ) .
او همچنين
تحت تأثير برگمن و نيچه است ولي در شكل و ساختار نمايشنامه انديشه اي را كه
استريندبرگ داشته دنبال ميكند .
نكته ديگر
كه در آثار او پيداست تأكيد بر گرفتن حق خود با جنگيدن است و حرف اصل ديگر او بر
سر مظلوميت زن است و اينكه هميشه مردان ، زنان را مورد ظلم قرار ميدهند ، در آثار
او هميشه به زن و حقوقش تجاوز ميشود و اين عمل توسط مردان صورت ميگيرد و اكثراً
گناه اين عمل نيز گريبان يك بي گناه را ميگيرد مثلاً در نمايشنامه زخم كهنه قبيله
من! حسين خوان را متهم به زنا ميكنند در حالي كه او نميتوانسته اين عمل را مرتكب
شود چرا كه اصلاً آلت مردانگي خود را در جنگي از دست داده است . از ديگر خصايص
كارهاي او اسطوره شكني است ، مثلاً در اصل اسطوره اول حضرت عباس شهيد ميشود و بعد
امام حسين ( ع ) ولي در زخم كهنه قبيله من! ، اين اتفاق بر عكس ميافتد و يا اينكه
در افسانه ليليث ميبينيم كه خواهر و برادر با هم ازدواج ميكنند.
كار اخير
او كه بر صحنه بوده است ، گاهي اوقات براي زنده ماندن بايد مرد نام دارد كه من هم
در آن ايفاي نقش كرده ام . او همچنان به كار تحقيق ، تدريس ، نويسندگي و كارگرداني
مشغول است و برايش آرزوي موفقت دارم.
1 – 2 بسترهاي
نمايشنامه :
اولين
سؤالهاي كه در ذهن هر خواننده اي بعد از خواندن نمايشنامه جرقه ميزند اين است كه
اين واقعه كجا اتفاق ميافتد و در چه مقعطع زماني ؟ اشخاص اين نمايشنامه اهل كجايند
و وضعيت سياسي محيط آنها چگونه است ؟
من هم به
عنوان بازيگري كه قرار بود در اين نمايشنامه ايفاي نقش كند بعد از خواندن
نمايشنامه اين علامتهاي سؤال در ذهنم پيدا شد و بعد از تحليلهاي وسيع و عميق به
جوابهاي قانع كننده و صحيح دست يافتم . يكي از سؤالهاي مهم اين است كه اين واقعه
كجا اتفاق ميافتد و در چه مقطع زماني ؟
وقايع
نمايشنامه در زمين اتفاق ميافتد ، بر روي همين كره خاكي ، نقطه مشخص جغرافيايي
ندارد و اين اصلاً مهم نيست ، چرا كه اين واقعه هر كجاي دنيا ميتواند اتفاق بيفتد
. در آفريقا يا عربستان ؟، در اروپا يا آمريكا ، آسيا و يا در …. اين واقعه جهاني است ، در تمام نقاط دنيا
ميبينيم جوامع انساني را كه با هم در گيرند ، همديگر را ميدرند و براحتي از ميان
ميبرند . مظلوم و ظالم وجود دارد ، حق و باطل هست و گاهي اوقات حق پايمان شده و
ظلم در ظاهر پيروز ميشود و قدرت را در دستان خود ميگيرد . جهاني بودن واقعه
نمايش ، آن را از داشتن مكان مشخص جغرافيايي خلاص ميكند و احتمال وقوعش را در همه
جاي اين كره خاكي ميدهد .
ميتواند
اينجا در ( ايران ) اتفاق بيفتد يا در پاريس و مهم اين است كه زمين است يك ناكجا
آباد ! البته نشانه هايي در نمايش نامه وجود دارد كه ميتوان با توجه به آنها حدس
زد واقعه كجا و كي اتفاق ميافتد و اما عمر كارگرداني اين است كه مكان نامشخص باشد
و تماشاگر خود دريافت كند كه كجا و چه موقع است.
زمان وقوع
نمايش ميتواند امروز باشد يا هر روز ديگر . هر لحظه كه انساني به خود شناسي برسد
و حقيقت وجودي خود را بيابد و دست به ستيز با قوانين خلاق انسان بزند . زمان وقوع
اين نمايش ميتواند باشد ، شايد بتوان گفت : هميشگي است !
و اما موقعيت سياسي نمايشنامه !
در
نمايشنامه با قدرت مطلقي به نام پپن روبرو ميشويم كه همه چيز و همه كس تحت سيطره
قدرت اويند . پپن بزرگ داراي منطقي است كه خود تعريفش ميكند و نه هيچ كس ديگري .
مشاور ارشد او زني است در ظاهر پر قدرت و بي رحم كه به نمايندگي او حكمراني ميكند
و همه چيز را زير نظر خود ميگيرد، قهرماني مثل هاسيمك طغيان ميكند اما به دليل نداشتن
هر نوع پشتوانه قوي توسط سيستم و عاملينش از پا در ميآيد . سياستي خشن و
ديكتاتوري باعث بوجود آمدن محيطي خفقان كننده در نمايش ميشود كه به خوبي نيز قابل
فهم است .
با توجه به
تعاريفي كه از مكان و زمان و موقعيت سياسي نمايشنامه ارائه دادم فكر ميكنم وقت آن
رسيده كه وضعيت صحنه را تشريح كنم و صحنه نمايش يا بهتر بگويم دنياي نمايشي نمايش
يك رينگ بوكس در نظر گرفته شد ، جايي كه حريفان همديگر را مشت زني ميكنند و
بالاخره يكي از آنها از دور خارج ميشود و بازي و ميدان را به ديگري واگذار ميكند
. اين رينگ بوكس ميتواند در خانه ما باشد يا ميدان شهر ، ميتواند در ايران باشد
يا آفريقا يا هر جاي ديگر.
1-3 تحليل كلي نمايشنامه
بر اي دست
يابي به نتيجه اي بهتر و جامع تر اين بحث را به دو بخش تقسيم كرده ام:
الف :
نكاتي در رابطه با تحليل
ب : اشخاص
نمايشنامه و معرفي آنها
الف : نكاتي چند در رابطه با تحليل :
آن طور كه
آموخته ام منظور از تحليل يك اثر نمايشي تجزيه و بررسي آن است در تحليل به دنبال
اين هستيم كه اثر از خودش چه ميخواهد ؟ تحليل ، شناختن ، شكافتن ، و تجزيه و
تحليل كردن يك اثر بر پايه اصول مدون است ، حال
چگونه
يك نمايشنامه را تحليل ميكنيم ؟
براي تحليل
يك اثر نمايشي بايد اصول درام را به خوبي بشناسيم . در درام ما با چهار جزء جدايي
ناپذير روبرو ميشويم 1 ) طرح ، 2 ) كاراكتر
، 3 ) ديالوگ ، 4 ) انگاره (ايده) و وقتي وارد دنياي طرح ميشويم تا آن را
بهتر دريابيم با عناصري مثل ستيز ، بحران ، اوج، فرود و نتيجه برخورد ميكنيم .
اين مفاهيم در نمايشنامه هاي متفاوت تفاوتهايي اساسي دارند . اما بهر حال اين
عناصر در هر اثر وجود دارند. دو نكته اساسي را در تحليل نبايد فراموش كرد : 1 )
پيدا كردن كاراكتر محوري ، 2 ) يافتن كاراكتر مخالف. تا وقتي اين دو كنار هم بصورت
عادي قرار ميگيرند هيچ اتفاقي نميافتد . درام زماني شكل ميگيرد كه كاراكتر
محوري قصد مخالفت با وضع موجود و رسيدن به وضع موجود را داشته باشد و كاراكتر
مخالف بر عكس او عمل كند يعني با وضع موجود موافق و با وضع موعود مخالف موافق و با
وضع موعود مخالف باشد و اين باعث بوجود آمدن ستيز ميشود . ستيز در نمايشنامه به
دو شكل صورت ميگيرد : الف: ستيز صوري ، كه خود به دو بخش تقسيم ميشود يا مبتني
بر طرح است يا مبتني بر كاراكتر باشد. به سه بخش تقسيم ميشود : 1 ) آدم با آدم ،
2 ) آدم باخودش ، 3 )آدم با نيروهاي خارجي . ستيز آدم با نيروهاي خارجي هم خود به
سه قسمت تقسيم ميشود : 1 ) آدم با طبيعت ، 2 ) آدم با تقدير ، 3 ) آدم با جامعه .
حال نوع
ديگر ستيز به نام ستيز ماهوي است . اين ستيز با ماهيت سروكار دارد و به چهار بخش
تقسيم ميشود : 1 ) ساكن ، 2 ) جهشي ، 3 ) تصاعدي، 4 ) قابل پيش بيني نكته بسيار
مهميكه در ستيز به دنبال آن هستيم اين است كه كاراكتر محوري با وضع موجود مخالف
است و در پي ايجاد وضع موعود است پس به همين دليل ابتدا كاراكتر دست به عمل ميزند
و در اين بين بايد سه اتفاق مهم براي كاراكتر محوري پيش آيد :
1 – بايد وضع عادي زندگي او تبديل به وضع ديگري
شود. در نمايشنامه گاهي اوقات براي زنده ماندن بايد مرد وضع عادي اين است كه همه
تحت فرمان پپن و نظارت ژاكلين و موافق دستورات آنها زندگي كنند و اين وضع عادي با
طغيان هاسميك كه به خود شناسي رسيده است به وضعيتي ديگر تبديل ميشود پس تعادل
قبلي بهم ميريزد و در طي شكل گيري درام مجدداً به تعادل قبلي بهم ميرسيد و در طي
شكل گيري درام مجدداً به تعادل ميرسيم .
2 ـ سرنوشت
كاراكتر محوري در آغاز درام بايد به خطر بيفتد در نمايشگاه « گاهي اوقات براي زنده
ماندن بايد مرد » سرنوشت هاسميك شاعر پيشه است كه به خطر ميافتد.
3 ) از
همان ابتداي نمايشنامه بايد يك بحران بوجود بيايد و گسترش پيدا كند و باز هم در
نمايشنامه ذكر شده بحران با طغيان هاسميك و مخالفتهاي ژانوس و دستورهاي ژاكلين
بوجود ميآيد و به پيش ميرود و گسترش مييابد.
چگونه كاراكتر محوري و مختلف را مييابيم ؟
كاراكتر
محوري داراي خصوصياتي بارز و آشكار است كه شامل :
1 ) با وضع
موجود مخالف است و در پي وضع موعود است .
2 ) بدون
حضور او درام پيش نميرود.
3 )
الزاماً نبايد مثبت باشد .
4 )
خصوصيات اخلاقي او تعيين كننده وضع نيست .
5 ) نمايش
، پيرامون او پيش ميرود .
6 ) در
يونان قديم كاراكتر محوري بازيگر اصلي بود.
7 ) مسير
را در نمايشنامه بوجود ميآورد.
8 ) نيروي
محركه نمايشنامه است .
9 ) تصميم
گيرنده است .
10 ) نام
نمايشنامه نام يكي از خصايص اخلاقي اوست .
11 )
مبارزه او دليل حقانيت او نيست .
12 )
الزاماً بايد آدم باشد.
13 ) دامنه
رشد و تحول كاراكتر محوري بسيار سريعتر از ساير كاراكترهاست .
حال
به خصوصيات كاراكتر مخالف ميپردازيم :
1 ) هر
كاراكتري كه مقابل اعمال كاراكتر محوري قرار ميگيرد.
2 ) او
موافق وضع موجود است و به دفاع از آن در مقابل كاراكتر محوري ميپردازد .
3 ) بايد
در قدرت ، نيرو و اراده همسان كاراكتر
محوري باشد ، اين همسنگي باعث بوجود آمدن ستيز ميشود .
4) در
ابتدا فقط دفاع ميكند .
5) در
انتها حمله هم ميكند .
6) او
كاراكتر محوري را مجبور به مبارزه ميكند .
7 ) او
برخلاف كاراكتر محوري كه حتماً بايد آدم باشد ميتواند آدم ، طبيعت ، آداب و رسوم
نظام اجتماعي ، سيستم اقتصادي و يا تقدير باشد .
و لازم به
ذكر است كه در اين نمايشنامه از نظر كارگردان مراتب تحليل بر 4 گونه است :
1 ) تحليلي
كه بازيگر به كارگردان ارائه ميدهد.
2 ) تحليلي
كه از توافق كارگردان و بازيگر حاصل ميشود .
3 ) تحليلي
كه كارگردان در اختيار بازيگر ميگذارد .
4 ) تحليل
دراماتورژ ( كه البته دراماتورژ- تحليلي متافيزيكي در اختيار ما قرار ميدهد.)
اما جايگاه تحليل نويسنده كجاست ؟
در جواب
اين سؤال كارگردان به ما ميگويد كه اثر هرگز از ديد نويسنده تحليل نميشود چون او
مايل است تمام ادبيات اثرش اجرا شود و اين هيچ كمكي به ما در اجراي اثر نميكند به
همين دليل است كه تحليل منتقد و نويسنده را اساساً بايد كنار گذاشت.
ب : اشخاص نمايشنامه و معرفي آنها :
هاسميك HASMIK
ژاكلين JAKLIN
ژانوس JANUS
گوتما GUTMA
ژولي JULY
آدلف ADULF
شيوا SHIVA
پپن PEPAN
هاسميك HASMIC
داستان بر سر قتل اوست، در سه
اپيزود. اومعشوقه ژانوس، همسنگر و دوست ژاكلين است . او يكي از مهره هاي بازي پپن
است كه سر به طغيان بر ميدارد . او شاعر پيشه است بيشتر ديالوگهايش آهنگين ميباشد.
ژاكلين JAKLIN
ژاكلين نديمه ، همسنگر و دوست
هاسميك ، معشوقه ژانوس و مشاور ارشد پپن و فرمانده اصل بازي است . ديالوگهاي او از
عمد گاهي ادبي و گاهي آرگو ميشود كه در جاي خودش اين كار را توضيح خواهم داد . او
بوكسري بسيار زيرك و باهوش است .
ژانوس GANUS
ژانوس نامزد هاسميك است كه البته
ژاكلين هم معشوقه اوست . ژانوس تحت فرمان
ژاكلين عمل ميكند .
گوتما GUTMA
به گفته خودش زنداني شماره 2002 است
او هم رزم هاسميك است كه به فرمان ژاكلين دربند است و از بين ميرود.
شيوا SHIVA
او نيز همانند گوتما هم رزم هاسميك
بوده است كه به دستور ژاكلين زنداني و بعد كشته ميشود .
آدولف ADULF
او خبرنگار ، وكيل مدافع شيوا و
كشيش است . او نيز مهره اي از مهره هاي پپن است كه زير نظر ژاكلين عمل ميكند.
ژولي JULY
ژولي خبرنگار ، وكيل مدافع گوتما و
راهبه است . او همانند ديگران زير نظر پپن و با دستورات ژاكلين وارد عمل ميشود .
مردي به نام ژانوس معشوقه هايي به
نام هاسميك و ژاكلين دارند ژاكلين نديمه همسنگر، دوست و هم رزم هاسميك است . در روايت اول با مونولوگ هاسميك
شروع ميشود، او بيان ميكند كه توسط ژانوس كشته شده است هاسميك : مرگ من به دست
مردي رقم خورد كه سپيد بود چون برف و پيراهني سرخ پوشيده بود به رنگ انار… اما افراد ديگر نمايش عنوان ميكند كه ماجرا
خودكشي است .
در اپيزود دوم كه ژانوس آغازگر است
عنوان ميشود كه هاسميك خودكشي كرده است . ژانوس : مرگ او به دست خودش رقم خورد
زني كه …. اما افراد ديگر نمايش عنوان ميكنند كه يك
قتل صورت گرفته است ...
:: برچسبها:
رایگان ,
دانلود ,
ورد ,
word ,
مقاله ,
هنر ,
هنر و ادبیات ,
مقاله هنری ,
بازیگری ,
مقاله بازیگری ,
نمايش ,
تئاتر ,
سینما ,
صدا و سیما ,
:: بازدید از این مطلب : 197
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0