مقدمه
اين رساله درباره
جذابترين حرفهها در دنيا است. نيز درباره اين
است كه چگونه بتوانيم زيباترين، متقاعدكنندهترين و مؤثرين ابزار صوتي-يعني صداي
انساني را توليد كنيم.
تأتر هنري است جمعي و وابسته به
كار گروهي، و بازيگران مردماني هستند متكي به كار مشترك. كار بازيگري عليرغم تصور بسياري اشخاص، بسيار پرزحمت و شاق
است.
آنان نميتوانند مسئوليت خود را تفويض كنند، نميتوانند در جريان تمرين و اجرا
مرتكب غيبت شوند و بدون همكاري نميتوانند كار كنند. مهمتر از همه اينكه نميتوانند
از زير بار تمرينهاي شخصي و مطالعهي روزانه شانه خالي كنند.
بازيگران انسانهايي
اجتماعياند كه بايد با خودشان و نقشهايشان رابطة متقابل داشته باشند. بدن و صدا
بايد هماهنگ با يكديگر حركت كنند، همچون زماني كه بازيگر با ديگران حركت و گفتگو مي كند. اين نكات پيشة
بازيگر را هم جذاب ميسازد و هم بسيار مشكل.
من خود به عنوان
بازيگر و كارگردان، و تماشاگر، بسيار ديدهام كه دانشجويان و مجريان كم تجربه و
بعضاً پر تجربه به هنگام اجراي نقش، اجراي كلامي پيچيده كه مستلزم طراحي و تربيت بيان است، هراس از نرساندن
صدا در سالني بزرگ، پرداخت خصايص شخصيت، الگوهاي متفاوت كلامي، مسئله زمانبندي و
نياز به انعطاف صدا، مشكلات عديدهاي پيش روي خود مييابند. در هرحال خوانندة
اين سطور- بازيگر- در ارتباط
با اين مشكلات پيوسته با پرسشهايي مواجه است، و
اين رساله در پي آن است پاسخهايي پيش رو قرار دهد تا هم دانش نظري او را پيرامون
مسايل صدا و بيان صوتي بالا ببرد و هم مواد تمرين عملي براي وي تدارك ببيند . حتي
بسياري معلمين مجرب صدا و همچنين بازيگران
تواناي صحنه به ما ياد آور ميشوند كه
بازيگر بايد نكاتي پيرامون آواز خو اندن بداند. زيرا آواز خواندن يكي از بهترين
راههاي تربيت صدا است. "خواندن"، حس درك زير و بمي را تقويت ميكند،
توجه به ضربآهنگ
را ملكه ذهن ميسازد، آگاهي از ضرب را افزايش ميدهد و موجب رواني و وضوح ميگردد.
بازيگر بايد بياموزد
و آنچنان عمل كند تا به روح تماشاگر دست يابد. كار بازيگر اين است كه خود را
برانگيزد و سرزنده و هوشيار نگاهدارد، نه به خاطر خود بلكه به خاطر تماشاگر. سخن
گفتن بخشي از تخيل است، و چنانچه بازيگر دركي از آنچه بر زبان ميآورد نداشته
باشد، يا اينكه در كجا سخن ميگويد و با چه كسي، صرفنظر از اينكه درست يا نادرست
صدا توليد ميكند، سخناش شنيده نخواهد شد.
نكته مهم ديگري كه
بازيگر بايد به آن بيانديشد اين است كه بكوشد تماشاگر را با آنچه ميگويد درگير
سازد، نه اينكه او را متوجه فنون بيان نمايد. فرق است ميان به نمايش گذاشتن خلاقيت
از راه به كارگيري مهارت، و عرضة مهارت و فن.
بالاتر اشاره كردم كه صدا مانند سازي است كه بايد آنرا نواخت. بازيگر لازم
است بتواند اين ساز را هم تند و هم كند بنوازد، و در انجام اين كار هم فني باشد و
هم با احساس، اما در اينكه كداميك را بر ديگري مقدم بدارد جاي بحث و مجادله
نيست-فن وسيلهاي است براي انتقال هرچه بهتر حقيقت احساس (يا محتوا)، و چنانچه
بازيگر بر اين گمان باشد كه يكي از اين دو در الويت است، به راه خطا رفته.
بازيگر لازم است ضمن فراگيري فن، شرايط فراخواندن احساسهاي گوناگون را به
عنوان مشقي از مشقهاي بازيگري در درون خود ايجاد كند. يكي از اهداف اين رساله اين
بوده است كه ضمن تدارك مواد تمرين سازنده و كارآمد، آنها را به گونهاي طرح كند كه
هر دو مورد مزبور، يعني فن و احساس براي خواننده قابل تجربه باشد. اگر خواننده
بازيگر است، پس اين رساله دربارة اوست، دربارة صداي اوست. تمرينهاي صدا و بيان كه
در اين جا ارايه مي شود از ساده تا پيچيده –مقدماتي تا پيشرفته را شامل خواهد شد
كه برخي از آنها را ضمن كار گروهي يافتهام كه در جاي خود به آنها اشاره خواهم كرد.
شما به عنوان بازيگر به قدرت صدا نياز داريد. اگر توانستيد اين نياز را در خود
احساس كنيد,به وجوب تربيت صداي خود پي خواهيد برد. من اميدوارم چنين شود، زيرا در
اين صورت امكان عظيمي را به حوزه بازيگري خود وارد ميسازيد و نتيجتاً توان اجراي
توليدي را كه در آن شركت ميجوييد بالا ميبريد. يادگيري اين فن ويژه مشكل،اما در
عين حال لذت بخش است. به جوهر هنر بازيگري بيانديشيد تا به معيارهاي بازيگري خوب
دست يابيد و بتوانيد بازيگري رايج در توليدات صحنهاي و تصويري امروز را در
كشورمان بررسي و نقد كنيد.
"استانيسلاوسكي"
را همه نيك ميشناسيم، او نه تنها يك نظريه پرداز بلكه همچنين تكنسيني ممتاز بود
كه برآن شد تا حقيقت و زيبايي را در حوزة كلي تأتر وارد سازد. او ميگفت: «تفاوت عمدة ميان هنر بازيگر و هنرهاي ديگر در اين است كه ساير هنرمندان ممكن
است زماني كه به آنان الهام ميشود چيزي خلق كنند. اما هنرمند صحنه، بايد آقا و
ارباب الهام خود باشد و بايد بداند چگونه آنرا هنگام اجرا فرابخواند، اين است راز
اساسي هنر ما. بدون اين، كاملترين فنون، عظيمترين مواهب نيز كاري صورت نخواهند
داد.»
بازيگر رابط ميان نمايشنامه نويس و تماشاگر است. صداي او وسيلهاي است كه اثر
نمايشنامهنويس توسط آن عيني ميگردد، و از راه آن فكر و احساس اثر جريان پيدا ميكند.
از اين رو بازيگر عهده دار مسئوليت معيني نسبت به نمايشنامهنويس، كارگردان،ساير
بازيگران و تماشاگران است. كلمات نمايشنامه به يك معنا جزء تغيير ناپذير هر اجراي
بازيگر است. بازيگران با خصوصيات جسماني متفاوت و تفسيرهاي گونهگون ممكن است به
ايفاي نقش بپردازند، اما باز هم واژهها همان است كه نمايشنامهنويس نوشته است. با
اين وجود خود واژهها بسته به اينكه به چه نحو توسط بازيگر ادا شوند مستعد انتقال
معاني متنوعي هستند. همين چگونه ادا كردن است كه نياز بازيگر را به فن پيش ميآورد،
و هر گاه سخن از نياز فني به ميان ميآيد صدا وبيان روشنتر و مهمتر از هر فن
ديگري خود را مينمايانند. آموزش و تربيت بيان بازيگر بايد چنان باشد كه وي را
قادر سازد بر صداي خود با توجه به ارتفاع, لحن، زير و بمي، زمانبندي و وضوح واژهها
تسلط كامل پيدا كند، زيرا حد توان او براي تفسير شخصيتهاي گوناگون توسط خصوصيت
كنوني صداي خود وي و ميزان قابليتي كه وي ميتواند آنرا به كار برد محدود ميشود.
براي از ميان برداشتن اين محدوديت تنها ميتوان به تربيت صدا و بيان از راه صحيح و
علمي روي آورد. "جوديت تامپسون" نمايشنامه نويس معاصر كانادايي، در مقدمة
نمايشنامة كوتاه خود بنام "صورتي" اظهار ميكند:«من معتقدم صدا دري است
كه ما را نه تنها به درون روح فرد، بلكه به درون روح يك ملت و فرهنگ آن، به درون
روح يك طبقه، يك اجتماع،يك نژاد راهبر ميشود.»
بيشتر دانشجويان رشته بازيگري با صداهايي كه دارند گذران ميكنند، صدايي كه
به ندرت تغيير ميكند،اين صدا را ميتوان بهتر كرد يا بدتر كرد. اما از آنجا كه
اين صدا آلت موسيقي بازيگر شمرده ميشود وطيفة اوست كه به نواختن صحيح آن همت كند.
اين رساله پيشنهادها و تمرينهايي براي توليد و نواختن صدا در بر دارد.بازيگران
دانشجو و تازه كار بايد مطالبات هنر خويش را كه عبارت از ذكاوت ، هوش، قوهي تخيل
وبيان تربيت شده است بشناسند و از حوزههاي اساسي پژوهش يعني موسيقي، نقاشي، نگارش
و مطالعه آگاه باشند.
از ديگر اهدافي كه ضمن نگارش اين رساله دنبال ميشده اين است كه تمرينهاي
آن هم در كلاس و هم به هنگام تمرين نمايشنامه به راحتي، البته زير نظر مربي مجرب،
قابل استفاده باشد. اما بازيگر علاقهمند, به تنهايي نيز ميتواند در تمرينهاي
روزانه خود از آنها استفاده كند يا آنها را مبنا قرار دهد. آنچه بايد بر آن تاكيد
گذارم اين است كه تمرينها به ويژه تمرينهاي تنفسي- دم و بازدم- بايد به درستي
فراگرفته شوند. بازيگر تا سرآغاز اين دو مرحلة اساسي را عملاً به درستي نياموخته
است همچنان به وجود مربياي كه او را راهنمايي كند نياز خواهد داشت.
هنگام شروع، تمرين را با ذهني راحت و بدني بدون گرفتگي آغاز كنيد. نخستين
توصيهاي كه در ارتباط با راحتي بدن
در هر بحث مربوط به آموزش بيان و بازيگري مطرح ميشود اين است كه بدن منقبض در
بيننده ايجاد انقباض ميكند. جز اين، انقباض براي خود شخص نيز مشكلاتي از بابت
توليد صدا بوجود خواهد آورد. در هر حال مراحل مربوط به راحتي بدن، گرم سازي
اندامهاي صوتي، تنفس، جاي دهي صدا، رساندن صدا را مقدمتاً با استفاده از تمرينهاي
ارايه شده پشت سرگذارده و سپس وارد مرحلة تمرين روي اندامهاي صوتي شويد و آنگاه
كار روي متون را آغاز كنيد. براي اين مرحله قطعاتي از تراژديها و كمديهاي يونان
و رم را به عنوان شروع كار با متن برگزيدهايم، و سپس در ادامه با قطعاتي منتخب از
آثار نمايشي دورهي رنسانس انگليس و فرانسه تمرين را پي خواهيم گرفت و سرانجام
قطعاتي از متون نمايشي قرن بيستم را با توجه به تغييراتي كه زبان تأتر دستخوش آن
گرديده است خواهيم آزمود. اشعار و قطعاتي منثور نيز از سرايندگان و نويسندگان
گذشته و معاصر ايران در مجموعهي تمرين گنجانده شده است تا به دور از دغدغههاي
مربوط به شخصيت، روي ساختار جمله، معاني و مواد صدا متمركز شويد. اين نمونه اشعار
به اندازهي صحنههاي نمايشي مهماند چرا كه با به كارگرفتن واژههاي خاص، فضاي
حماسي، عرفاني و غنايي خاص خود را ايجاد ميكنند و انتقال اين فضاها از طريق صدا
ميتواند تجربهاي همسنگ انتقال صوتي كنش
صحنهاي باشد. از رهگذر اين تمرين و تربيت تدريجي بيان قابليتهاي گويشي و نگارشي
زبان فارسي و قابليت هاي موسيقايي اين زبان را كه نشانه مليت و فرهنگ ملي ما
شناخته ميشود ميتوان متجلي نمود، و اين خود وظيفهاي است كه به ويژه دست
اندركاران هنرهاي نمايشي نبايد آنرا از ياد ببرند.
جا دارد به انگيزه مهمي اشاره كنم كه در نگارش اين رساله
نقش داشته است: كمبود شديد مطالب نظري و عملي راهنما در اين زمينه، و همچنين توصيهي
بسياري از دوستان و دانشجويان، و علاقهاي كه شخصاً نسبت به موضوع احساس ميكردم.
خوشبختانه دسترسي به منابع معتبر در زمينه صدا و بيان و نيز تجربهاي كه عملاً از
كار گروهي كسب كرده بودم راه را روشنتر بر من نمودار ساخت تا كار نگارش با لغزش
كمتر پيش برود. با اينهمه خالي از كمبود نميتواند بود. اميد آن دارم كه از نقطهنظرهاي
آزمودگان راه آگاه و بهرهمند شوم.
بخش اول
تاريخچه
چشم انداز تاريخي صدا و بيان:به منظور بررسي اصول و قواعدي كه از ديرباز چراغ راه
بازيگران بوده است تا آنان بتوانند روي صحنه تكلم كنند و قوهي ناطقة خود را به
قصد ايجاد گونهاي ارتباط مطلوب و معين مورد استفاده قرار دهند، ابتدا لازم است
توجه خود را با دقت تمام به علم معاني بيان
(يا فن خطابه) معطوف سازيم تا راه درازي را كه مقولهي صدا وبيان-انتقال صوتي- در
تاريخ نمايش، و خارج از اين حوزه، پيموده و تغييراتي را كه متقبل شده است بهتر باز
شناسيم.
معاني بيان فني است عملي و مبتني بر تمهيد و قواعد واقعي توأم با نظريهاي
كلي در خصوص آنچه به طور محسوس در فرآيند تكلم رخ ميدهد و اينكه چگونه مردم نسبت
به روشهاي گوناگون بيان،
عضلاني، زيبايي شناسانه، و عاطفي واكنش ميدهند. معاني بيان براي قدما به طور كلي
عبارت بود از فن تكلم و نگارش
."ارسطو"اعتقاد داشت معاني بيان فني است كه همه آدمان آنرا بكار ميبندند
چرا كه همة آدميان درگير بحث و انتقاد ميشوند،در مظان اتهام قرار ميگيرند و به
دفاع ميپردازند. برخي به طور تصادفي، و برخي با روشي كاملاً آگاهانه و سنجيده."
همانطور كه ميدانيم ارسطو در كتاب فن شعر به منظور مطالعهي چگونگي بيان انديشه به
صورت كلام ما را به معاني بيان ارجاع ميدهد. بخش اعظم نظريهي خطابت نزد ارسطو و
ساير منتقدين(از جمله كوئينتليان،سيسرو،...)
به يكسان هم براي فن نگارش نثر و هم شاعري قابل اجرا است. ارسطو خود ناقد تيز
دندان مربيان حرفهاي معاني بيان بود زيرا آنان چه در مجالس عمومي و چه در
دادگاهها بر جزئيات فني خطابه تمركز ميكردند، آنان جوهرة موضوع اشان را كه عبارت
از بررسي راههاي متقاعد ساختن بود از دست ميگذاشتند، و ناديده ميگرفتند كه خطابت
سنجيده يا سياسي يك شكل متعالي هنر ايشان محسوب ميشد. خطابت گونهاي كتاب بود كه
خطبا مينگاشتند. شايد بتوان گفت گونهاي آموزش كه "سقراط" بر شالودهاي
بيشتر فلسفي در مكتباش به آن ميپرداخت. اين آموزش تلويحاً پاسخي است به اتهامات
"افلاطون"، زيرا آموزش مزبور تأكيد داشت بر اينكه معاني بيان هنر است، و
هنري مفيد.
"ارسطو" عقيدة خود را پيرامون معاني بيان اينگونه بسط ميدهد:حقيقت
و عدالت نيرومندتر از متضادهاي خود هستند و اگر كساني كه از آنها دفاع ميكنند به
واسطه تصميمات غلط دچار شكست شوند نكوهش
متوجه ايشان است چرا كه معاني بيان را ناديده گرفتهاند. حتا دقيقترين معرفت
نخواهد توانست كسي را قادر سازد تا جمعي را متقاعد سازد، زيرا هنگام صحبت با آنان
شخص بايد نظر به فرضيات عام با آنان بحث كند. حمايت از خود در برابر مشتهاي ديگري
خجلت ندارد،چرا دفاع كردن از خود در برابر كلمات شرم داشته باشد؟ به يقين، توانايي
براي سخن گفتن ميتواند در برابر مقاصد شيطاني مفيد افتد..
. فلاسفه ميان پيشهي نقال و پيشهي خطيب نيز مشابهتي ميديدهاند، از جمله سقراط
كه پيشه (تخنه) را اينگونه تبيين ميكند:«فهم انديشة شاعر و همچنين كلمات، زيرا
نقال بايد انديشة شاعررا براي مخاطبيناش تفسير كند.» معتقد بودند كه شاعر تب و تاب درون خود را به نقال منتقل ميسازد و نقال نيز به نوبة
خود آنرا به شنوندهگانش انتقال ميدهد. افلاطون در رسالة گرگياس توجه خود را به مربيان جديد فن نثر نويسي، يعني سخن دانان و
عالمان علم بديع معطوف ميسازد.او در اين رساله به بررسي پيشة (تخته) ايشان ميپردازد.
سر انجام اين بحث به اين نتيجه ميرسد كه چنانچه فن نثر نويسي پيشه شمرده شود پس
بايد متضمن معرفت ويژهاي باشد.اما اين معرفت چيست؟ گرگياس بر آن ميشود تا به
تبيين معاني بيان بپردازد، ونهايتاً ميگويد معاني بيان فن متقاعد ساختن است. آنگاه
سقراط دوگونه متقاعد سازي را متمايز ميسازد:«يكي از آندو بر اساس معرفت است و
چيزي را ميآموزاند، و ديگري صرفاً مردم را نسبت به چيزي به مرحلة باور ميرساند و
مستلزم هيچ معرفتي در شخص متقاعد سازنده نيست. اين آخري همان متقاعد سازي خطيب
است، و از آنجا كه خطيب به موضوع متضمن درست و نادرست ميپردازد بسيار مهم است.»
معاني بيان كلاسيك داراي پنج بخش به قرار زير بوده است: ابداع
،ساماندهي، بلاغت ، يادسپاري ، انتقال صوتي. در مرحلة نخست خطيب يا سخنور به بررسي موضوع مورد نظر خود مي
پرداخت و در مرحلة دوم جزييات آنرا آرايش و سامان ميداد، در سومين مرحله شكل
كلامي معيني براي آن تعيين ميكرد و در مرحلة
چهارم آنرا به ياد ميسپرد،و سرانجام به مخاطبين خود منتقل ميساخت. در طول
قرون متمادي كاربرد معاني بيان و خطابه، مرحله بلاغت، يعني يافتن شكل كلامي مناسب
براي سخنوري بحث برانگيزتر از مراحل ديگر بوده است. چرا كه همواره سخنگو در تلاش
ميبود تا با بكار بردن سبك آراستهاي ويژگي فردي خود را به رخ مخاطب بكشد. فهم
اينكه چرا معاني بيان و فن سخنوري در يونان باستان تابدين پايه و منزلت رسيد دشوار
است. عقيده بر اين است كه:" از آنجا كه خواندن و نوشتن مشكل و تخصصي بود،
جامعه يونان بر بيان شفاهي تكيه كرد. در نتيجه، معاني بيان نقش محوري در تعليم و
تربيت اين جامعه ايفا كرد، جامعهاي كه درآن پس از آموزش خواندن، نوشتن، رياضيات،
موسيقي و ژيمناستيك، پسران در سن چهارده سالگي به مدرسه معاني بيان فرستاده ميشدند
تا مباني نظري سخنراني را تعليم ببينند و مهارتهاي عملي را در اين زمينه كسب
كنند. برخورداري از چنين مهارتي نشانة هوشمندي و موجب تشخص و مباهات در اين جامعه
اشرافي كه عموماً باور داشتند سخن و سخنوري نشانة خرد است، بود.» ميتوان گفت اصول تكلم مؤثر روي صحنه از سال 400 پيش از ميلاد و با
ارسطو منشاء يافت، هموكه "فن شعر" و معاني بيان وي مباني شكل و
كاركردهاي تراژدي در تأتر را تبيين نمود. او معاني بيان را مهارتي ميداند «كه
توسط آن در مييابيم چه چيز بنا به تعبير ما در ارتباط با يك موضوع مؤثر واقع
خواهد شد تا اعتقاد شنونده كسب شود.» اين نكته از نظرز ارسطو از اهميت ويژهاي برخوردار بود،
نه فقط از بابت سخنوري، بلكه بعدها به خاطر تعمق در كل فرآيند تأثير سخن برمخاطب
در تمدنهاي بعد، و در دورههاي بعد در عرصه نمايش. منظور ارسطو از "اعتقاد"
طرح هيجانات يا عواطف
مناسب بود. وي خاطر نشان ميسازد انتخاب
واژهها و تسلط بر صدا و ريتم بايد متناسب با يكديگر باشند. و همين نكته ميرساند
كه ارسطو از مسايل معطوف به جلب اعتماد مخاطب از طريق بلاغت به خوبي آگاه بوده
است.به سخن ديگر، محتوا در زمينة مربوطه بهترين راهنما براي شكل يا روش سخن گفتن
بود. يكي از انتقالهاي صوتي مناسب براي بازيگر از"فعل" يا كنش معاني
بيان سرچشمه ميگرفت، فعلي كه ميطلبيد صدا،بيان چهره، اطوار و نمود بدن با متن و
محتوا هماهنگ باشد و منش آنرا آشكار سازد.
تأثير معاني بيان و صداي خوش در يونان باستان از وجوه بسيار مورد توجه بود.
اين امر تا اندازهاي به دليل شوكت و عظمت تأترهاي فضاي باز و طبيعت نكته سنج
تماشاگران بود و تا اندازهاي نيز به دليل ماهيت شعري و اپرا گونة تراژديهاي
يوناني كه ميطلبيد بازيگر داراي توان تك خواني باشد و هم بتواند آواز بخواند. «از
بازيگران انتظار ميرفت به خوبي تكلم كنند، و آهنگ صداي خود را به منظور انتقال
عواطف شخصيت مورد استفاده قرار دهند. بازيگران بزرگ،نظير اسپوس به خطباي بلند آوازه عصر خود گوش ميسپردند تا قدرت انتقال صوتي و
اطوار خود را بهبود بخشند.» تمامي اينها به اين سبب وجود داشتند تا تماشاگران بتوانند در
سراسر آن تأترهاي بس عظيم كلمات را بخوبي بشنوند.
بازيگران آنقدر كه مقيد به طرح عاطفي متن بودند در پي اين نبودند كه ويژگيهاي
سن يا جنس را بازسازي كنند."اسكار براكت" يادآور ميشود كه «بازيگران
بيش از هر چيز به خاطر زيبايي لحن صدا و توان انطباق شيوة تكلم با خلق و خو و
شخصيت، مورد قضاوت قرار ميگرفتند. با وجودي كه سبك بازي به شدت مبالغهآميز و غير واقعگرايانه بود.
بازيگر رهنمود ارسطو را براي بيان جملات خود همراه با انفعال مناسب به كار ميبست.
از سويي نيز اعطاء جوايز به خاطر تناسب تكلم خطابت گونه، خود انگيزهاي به جا ميبود
تا بازيگران به دقت آموزش ببينند. حتا پرهيز غذايي ويژه به منظور آماده نگاهداشتن
اندامهاي صوتي ايشان معمول بود. مدرك ديگر دال بر پيوند پراهميت خطابه و انتقال تأتري
را ميتوان در روش"دموستن" خطيب مشاهده كرد كه «با استفاده از روشهاي توليد صدا كه بازيگران
بكار ميبردند و تلفظ و ريتم و زمان بندي را مطالعه ميكردند.»
آموزش ميديد.
در دورة جمهوري رم، فن سخنوري و اخلاقيات رو به سستي نهاد، اگر چه به سخنرانان گفته
ميشد كه خطابت ميتواند وحشيها
را متمدن سازد."جرج كندي" در كتاب "سخنوري در رم باستان از 300 پيش
از ميلاد تا 300 بعد از ميلاد" متذكر ميشود كه عطش كسب درآمد و زندگي لذت
جويانه به اضمحلال نظم و انتظامي كه لازمه هنرها،علوم يا سخنوري است مدد رسانيد.
بخشي از اين اضمحلال بايد به پاي "سيسرو" نوشته شود، همو كه در رسالة
خطيب
نظريههاي معطوف به معاني بيان و خطابت را مطرح ميسازد و اشاره ميكند كه خطيب
بايد همدردي تماشاگر را برانگيزد، حقيقت را به اثبات رساند و عواطف آنان را به
جوشش آورد، خاصه با استفاده از چاشني طنز كه حسن نيت او را نسبت به كساني كه
برايشان سخن ميراند ميرساند. در خصوص مسئله انتقال و استفاده از عواطف، تعاليم سيسرو مدافع
سبكي است استادانه,آراسته و مؤثر.خطابتِ مدنظر تعاليم سيسرو همچون فن ابراز ما في
الضمير تلقي ميشوند و نه صرفاً فن ترغيب و تحريك مخاطب.
در دروة امپراتوري رم، كوئينتيليان
بزرگترين تأثير را بر سخنوري گذاشت. در طول تاريخ اين فعاليت از او به عنوان يك
فيلسوف ياد ميكنند. او از سوي دولت منصوب شد تا وضعيت سخنوري را در حوزههاي آموزش
اصلاح كند. «او ميكوشيد آن سبك دكلاماسيون را كه در اوايل قرن توسط "سنكا"
معمول و شكوفا شده بود خنثي سازد. در اين ايام موضوعات نامأنوس و باور نكردني، سبك
مبالغهآميز و قراردادي غير واقع گرايانه باب روز بود.
"كوئينيليان" در تمامي دوازده رساله خود پيرامون تربيت خطيب كه به نظرية
خطابت باستاني نخصيص داده است. نظريه سخنوري را مورد تجديد نظر قرار ميدهد و
برنامههايي براي تعليم سخنور از سنين خردي تا كهنسالي تدبير ميكند. وي به خاطر
نظرياتاش پيرامون سودمندي رفتار اخلاقي كودك در راستاي خطيب خوب شدن بسيار زبانزد
است. اصولي كه "كوئينتيليان" مطرح ساخت در تحول انتقال صوتي داراي اهميت
بسيار زياد است. او معتقد است:«كه كل امر انتقال از طريق صوت با دو چيز متفاوت
مربوط است، يعني صدا و اطوار، كه يكي طالب چشم است و ديگري گوش را ميطلبد، و توسط
همين دوحس تمامي عواطف به روح دست پيدا ميكند. اما صدا از بابت جلب توجه ما به
خود مدعي نخست است چرا كه حتا اطوار با آن هماهنگ ميگردد.»
در خصوص مسئله انتقال خوب و انتقال مناسب "كوئينتيليان" بر اهميت
استفاده از تنوع تأكيد ميورزد، اما نه به قيمت غفلت از انطباق صدا به منظور
متناسب ساختن طبيعت موضوعات گوناگون و حال و هوايي كه آنها خواستارند. او ميان
عواطف حقيقي و عواطف كاذب و جعلي تفاوتي خاص قايل ميشود، و براي نيل به باورپذيري
صوتي پيشنهاد ميكند عواطف به اجرا درآيند.« نكته اصلي ايجاد احساس مناسب در يك
فرد است، و شكل دادن تصوير ذهني از امور واقع و به نمايش درآوردن عاطفهاي كه از
حقيقت قابل تميز نيست... صدا نمايانندة ذهن است و مستعد بيان و احساسهاي گوناگون
آن.»
معلمين رومي خطابت، از جمله "كوئينتيليان" از بازيگران به عنوان
الگوهاي مناسب براي تقليد الهام ميگرفتند، نه فقط بابت وضوح صوتي، بلكه به خاطر گيرايي
و وقار انتقال. بازيگران رمي در خصوص حفظ زاويه سر استقرار پاها، استفاده از
دستهاو آهنگهاي صوتي متناسب با هر عاطفه و نوع موقعيت به طور گسترده تعليم ميديدند.
از آنجا كه تأترها وسيع بودند اين فراگيري مهم و الزامي بود. در مقدمهي نمايشنامهي
"زنداني" اثر "پلوتوس" از زبان گويندة مقدمه مي شنويم كه
خطاب به يك تن از تماشاگران ميگويد: «عجبا، آن بابا از آن ته ميگويد متوجه
داستان نميشود. بيا جلو، اگر جايي پيدا نميكني بنشيني، ميتواني يك جا پيدا كني
قدم بزني.»
جايگاه نشستن تماشاگران گاه 14000 تن را در خود جاي مي داد، و اين بدان معنا است
كه حركت بازيگر، اطوار و مهارتهاي صوتي اويحتمل به طور قابل ملاحظهاي درشت ميشدند. بازيگر رمي به همراهي موسيقي و صورتك براي
تماشاگران دكلمه ميكرد. هنر وي در اين نبود كه به طرزي واقعگرايانه مردمان را از
زندگاني واقعي ترسيم كند، بل در اين بود كه تلفظي واضح داشته باشد و عاطفهي مناسب
را كه توسط اطوار مناسب پشتيباني ميشد منتقل كند. همچنين از او انتظار ميرفت كه
بتواند به خوبي بخواند و برقصد. ظرافتها و حساسيتهاي نمايش رمي، بويژه كمديهاي
مردم پسند و محبوب عامهي "پلوتوس" فرصتي مغتنم براي بازيگر فراهم ميآورد
تا مهارتهاي خود را بيازمايد.
پس از فروپاشي زندگي شهري سامانند، خطابت نيز كم و بيش همراه با آن از ميان
رفت. ظهور مسيحيت هم بار عقلاني خطابت و هم در عين حال آگاهي از قدرت خطابت را از
بابت موعظهي مسيحي همراه آورد." سن آگوستين"
:: برچسبها:
رایگان ,
دانلود ,
مقاله ,
ورد ,
word ,
پروژه ,
تحقیق ,
هنر ,
هنر و ادبیات ,
بازیگری ,
تئاتر ,
مقاله بازیگری ,
صدا و بيان براي بازيگر ,
چشم انداز تاريخي صدا و بيان ,
زبان در تاتر ,
توصيف آوايي مصوت¬ها و صامت¬ها ,
:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0