نوشته شده توسط : زپو

 «کبودان»:جلد1



بعد از نماز صبح، در تاریک روشنی لنگر کشیدند و به دریا زدند، از دریا نسیم خنکی می‌وزید و هوای سحر، نمدار و مرطوب، گونه‌های جاشوها را می‌نواخت. عبید با همۀ نگرانی‌هایش، نمی‌توانست بیشتر ازین چدنی‌ساز را سر بدواند و معطل کند. گیر افتاده بود. در آن حالی بود که گهگاه هر آدمی عقلش را می‌خورد و خودش را گم می‌کند. زیر جلی به او نگاه می‌کرد و باز چشم به افق می‌دوخت: در آن پایین‌ها، ابرهایی مثل دیو تنوره می‌کشیدند، در هم کلاف می‌شدند و بالا می‌آمدند. رخسار آسمان گرفته و اخمو بود. جاشوها، انگار بوی ناخوشی به دماغشان می‌خورد. خاموشی پُر معنی و وهم‌انگیزی داشتند. نگاه‌ها دلواپس، پُر کینه و نگران بود. انگار هیچکدام، یک موی بدنشان به این رضا نبود. پکر بودند و از زیر چشم چدنی‌ساز را که روی پتوهایش لم داده بود و دستور حرکت داده بود، می‌پاییدند. ناخدا با همان یک تشر اول جا خالی کرده بود و حالا عنق و دلگیر ولی هشیار نشسته بود. چدنی‌ساز که از نتیجۀ هوار کشیدنش راضی بود، دستهایش را زیر سرش حلقه کرده بود و به آسمان نگاه می‌کرد. عبدالحمید، پلشت و خواب‌آلود سُکان را گرفته بود و تراب چشم از دریا بر نمی‌داشت. از نجوای جاشوها و نگاه‌های عبید دلش شور افتاده بود. از عاقبت کار واهمه می‌کرد. ولی گویی طبیعت هوا کم کم، برمی‌گشت، ابرها می‌رفتند و آفتاب گه گاه از لابلای ابرهای پاره، پاره سرک می‌کشید و شمال داشت می‌افتاد.

خرید و دانلود  «کبودان»:جلد1






:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 شهريور 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: